توریست مالزی/داریوش دماوندی
۳ مهر ۱۳۹۴
عید امسال چهارمین سالی است که دور از ایران، آغاز نامحسوس بهار را جشن می گیرم. فهمیدن بوی بهار در کشور استوایی مالزی که آب و هوای اش همواره یک جور است کمی سخت است. اینجا برفی نیست که آب شدنش گرمای بهار را جاری کند، درخت خشکی نیست که شکوفه دادنش بهار را یادآوری کند و دست فروش های کنار خیابان سبزه و ماهی نمی فروشند تا برای چیدن سفره هفت سین دل دل کنم. این داستان من و چند هزار ایرانی مالزی است.
این روزها سعی کردم بیش تر با آن ها هم داستان شوم تا بفهمم چه قدر درد مشترک داریم. دوست داشتم بدانم مشکلات من چه قدر مشکلات آن ها نیز هست. می خواستم بدانم تا چه حد مشترک فکر می کنیم و تا چه حد خون ایرانی مان شبیه است. در فضای مجازی و حقیقی از دوست و آشنا و غریبه آشنای ایرانی خواستم مشکلات زندگی در مالزی را برایم بگویند. خواستم مهم ترین هایش را بگویند و هر کدام درد و دلی داشتند که گاهی بسیار شبیه یکدیگر بودند.
اگر پول و بی ارزشی ریال را که این روزها درد مشترک ایرانیان سراسر دنیا است، دردی که نه ربطی به مالزی دارد و نه هیچ کجای دیگر دنیا، دردی که این روزها ایرانیان داخل و خارج همه با آن درگیرند را کنار بگذاریم، مالزی نشین ها حرف های زیادی برای گفتن داشتند.
مهستی پارسال فارغ التحصیل شده و برای یافتن اسکلارشیپ مناسب برای ادامه تحصیل در تلاش است. از او خواستم بزرگ ترین مشکلات زندگی در مالزی را برایم بگوید و او چندبار کلمه امنیت را پشت سر هم تکرار کرد. موضوعی که شاید مهم ترین دغدغه ایرانیان مالزی باشد.
ناامنی کلمه ای بود که در طول تهیه این گزارش با تعابیر مختلف بارها و بارها از زبان ایرانیان شنیدم و باور کردم که بزرگترین نگران جامعه ایرانی مالزی است.

مینا که در منطقه سردانگ زندگی می کند از ناامنی این منطقه بسیار شکایت دارد. او علاوه بر ناامنی منطقه سکونت اش از کثیف بودن شهر و مردمانش نیز گله مند است. ولی یکی از گلایه های او بسیار خاص است. او می گوید مردم مالزی بلد نیستند آدرس بدهند، اگر از آن ها آدرس پرسیدی مطمئن باش که گم خواهی شد.
محمد که فوق لیسانس اش را از یو پی ام گرفته و در همین دانشگاه مشغول گذراندن دکترا است عدم امنیت را به گونه ای دیگر روایت می کند. او اعتقاد دارد عدم امنیت نه تنها فیزیکی و واقعی جلوه می کند، بلکه برای ایرانیان مالزی یک عدم امنیت روانی نیز وجود دارد. چرا که پلیس این کشور را می توان با پول خرید و این ذهن انسان را همواره درگیر می کند. اگر تصادف کنی، می ترسی در عین بی گناهی گناهکار شوی، اگر دزد خانه ات را بزند، می ترسی برای پلیس اهمیتی نداشته باشد و این موضوع بار روانی زیادی بر انسان تحمیل می کند.
حرف های او خیلی هم بیراه نیست، مهاجرها به خودی خود کمی تنها و غریب و بی کس اند و حس عدم حمایت و احتمال فساد پلیس آن را چندبرابر می کند. گویی در فضایی تاریک می چرخی و هر آن هراس برخورد با هزاران مانع احتمالی وجود دارد.

همین طور که می چرخیدم در پارک سنتول با زوج جوانی مواجه شدم که از دو سال پیش به این ور در مالزی زندگی می کنند. مرد خانواده یک تجربه ناموفق تحصیل در دانشگاه های مالزی داشت و حالا نوبت خانم بود که شانس خود را در دانشگاه یو پی ام جستجو کند. گله آن ها کمی بیش از باقی دوستان بود. ولی یکی از مهم ترین آن ها که سخت آزارشان می داد، آب و هوای گرم و مرطوب و بدون تغییر مالزی بود.
آب هوای گرم و مرطوب، فصول بدون تغییر، وجود بیماری های پوستی و تنفسی به واسطه خاص بودن آب و هوا از جمله مشکلات مشترک بسیاری از دوستان ایرانی است. البته چندان هم دور از ذهن نیست. ایرانی از کشوری می آید که معدل هوای آن خشک و کم باران است، از کشوری می آید که به طرز بسیار مشهودی چهار فصل دارد و روزهای خدا در آن با هم فرق دارند پس بی راه نیست که این هوای یکنواخت افسرده و خموده اش کند.
پس از آن از فضای دانشجویی بیرون آمدم و به اصطلاح با بیزینس من ها همراه شدم. البته پیش از این که از فضای آکادمیک و دانشجویی بیرون بیایم حرف های عاطفه را شنیدم. او علاوه بر تکرار برخی از مشکلات باقی دوستان دست بر روی خدمات گران و نامطمئن پزشکی در مالزی گذاشت. تجار نیز مشکلات خودشان را داشتند، آن ها از کندی گردش کار، نبودن سیستم جامع اطلاع رسانی، اقتصاد بسته، ادرات دولتی ناکارآمد و نیروی کار تنبل گله مند بودند.

از این میان تنبلی خصیصه است که خود مردم مالزی نیز به آن اعتراف دارند و باز از جمله روحیاتی است که با ما در تضاد است. ایرانی به واسطه شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه اش فردی عجول، پرکار، کم طاقت و سریع الانتقال شده است و در برخورد با مردم آرام، کند و در پاره ای موارد تنبل و بدقول این دیار به مشکل می خورد.
در همین رابطه بحث جدی تری با یکی از دوستان روزنامه نگارم داشتم. او که تجربه زندگی در مالزی را دارد، اکنون در کشور سوئد زندگی می کند. با توجه به این که سوئد کشوری است با تامین اجتماعی بسیار قوی بحث ما بیشتر حول محور بیمه های ناکارآمد دانشجویی، عدم وجود فضای مناسب برای کار و آینده نامعلوم چرخ خورد. خیلی از ایرانی ها نیم نگاهی به دریافت اقامت کشور دیگری را دارند که مالزی چنین شرایطی را برایشان مهیا نمی کند و به نظر آن ها زندگی در مالزی هدر دادن عمر است.
ایرانیان مالزی در این جستجوی من از هر دری سخن گفتند ولی در یک جمع بندی کوتاه مهم ترین مشکلات آن ها عدم امنیت، پلیس فاسد، آب و هوای بد، نبودن شغل، نظافت نامطلوب و بوی بد شهر، رستوران و گاهی خود مردمان بود. آنها همچنین به صورت پراکنده به رانندگی بد، آداب و رسوم زشت نظیر زدن بادگلو در جمع یا صحبت با تلفن همراه و با صدای بلند در فضای های کوچک، آتش بازی های وقت و بی وقت، سرو بافاصله و نامنظم غذا در رستوران ها، بدقولی، نژاد پرستی و سو استفاده از عدم تسلط ایرانی ها به زبان مالایی، تعطیلی های زیاد، خدمات پزشکی نامطمئن و … اعتراض داشتند.
در این میان اظهار نظر دو خانم دانشجو بسیار متفاوت بود. وقتی از آن ها که به نظر می رسید از تمکن مالی به نسبه خوبی برخورداند پرسیدم چه مشکلاتی در مالزی دارید گفتند:«دوشواری؟! دوشواری نداریم! اینجا یکه یکه» و بالاخره نفهمیدم این را با طعنه گفتند یا از ته دل!
این روزها سعی کردم بیش تر با آن ها هم داستان شوم تا بفهمم چه قدر درد مشترک داریم. دوست داشتم بدانم مشکلات من چه قدر مشکلات آن ها نیز هست. می خواستم بدانم تا چه حد مشترک فکر می کنیم و تا چه حد خون ایرانی مان شبیه است. در فضای مجازی و حقیقی از دوست و آشنا و غریبه آشنای ایرانی خواستم مشکلات زندگی در مالزی را برایم بگویند. خواستم مهم ترین هایش را بگویند و هر کدام درد و دلی داشتند که گاهی بسیار شبیه یکدیگر بودند.
اگر پول و بی ارزشی ریال را که این روزها درد مشترک ایرانیان سراسر دنیا است، دردی که نه ربطی به مالزی دارد و نه هیچ کجای دیگر دنیا، دردی که این روزها ایرانیان داخل و خارج همه با آن درگیرند را کنار بگذاریم، مالزی نشین ها حرف های زیادی برای گفتن داشتند.
مهستی پارسال فارغ التحصیل شده و برای یافتن اسکلارشیپ مناسب برای ادامه تحصیل در تلاش است. از او خواستم بزرگ ترین مشکلات زندگی در مالزی را برایم بگوید و او چندبار کلمه امنیت را پشت سر هم تکرار کرد. موضوعی که شاید مهم ترین دغدغه ایرانیان مالزی باشد.
ناامنی کلمه ای بود که در طول تهیه این گزارش با تعابیر مختلف بارها و بارها از زبان ایرانیان شنیدم و باور کردم که بزرگترین نگران جامعه ایرانی مالزی است.

مینا که در منطقه سردانگ زندگی می کند از ناامنی این منطقه بسیار شکایت دارد. او علاوه بر ناامنی منطقه سکونت اش از کثیف بودن شهر و مردمانش نیز گله مند است. ولی یکی از گلایه های او بسیار خاص است. او می گوید مردم مالزی بلد نیستند آدرس بدهند، اگر از آن ها آدرس پرسیدی مطمئن باش که گم خواهی شد.
محمد که فوق لیسانس اش را از یو پی ام گرفته و در همین دانشگاه مشغول گذراندن دکترا است عدم امنیت را به گونه ای دیگر روایت می کند. او اعتقاد دارد عدم امنیت نه تنها فیزیکی و واقعی جلوه می کند، بلکه برای ایرانیان مالزی یک عدم امنیت روانی نیز وجود دارد. چرا که پلیس این کشور را می توان با پول خرید و این ذهن انسان را همواره درگیر می کند. اگر تصادف کنی، می ترسی در عین بی گناهی گناهکار شوی، اگر دزد خانه ات را بزند، می ترسی برای پلیس اهمیتی نداشته باشد و این موضوع بار روانی زیادی بر انسان تحمیل می کند.
حرف های او خیلی هم بیراه نیست، مهاجرها به خودی خود کمی تنها و غریب و بی کس اند و حس عدم حمایت و احتمال فساد پلیس آن را چندبرابر می کند. گویی در فضایی تاریک می چرخی و هر آن هراس برخورد با هزاران مانع احتمالی وجود دارد.

همین طور که می چرخیدم در پارک سنتول با زوج جوانی مواجه شدم که از دو سال پیش به این ور در مالزی زندگی می کنند. مرد خانواده یک تجربه ناموفق تحصیل در دانشگاه های مالزی داشت و حالا نوبت خانم بود که شانس خود را در دانشگاه یو پی ام جستجو کند. گله آن ها کمی بیش از باقی دوستان بود. ولی یکی از مهم ترین آن ها که سخت آزارشان می داد، آب و هوای گرم و مرطوب و بدون تغییر مالزی بود.
آب هوای گرم و مرطوب، فصول بدون تغییر، وجود بیماری های پوستی و تنفسی به واسطه خاص بودن آب و هوا از جمله مشکلات مشترک بسیاری از دوستان ایرانی است. البته چندان هم دور از ذهن نیست. ایرانی از کشوری می آید که معدل هوای آن خشک و کم باران است، از کشوری می آید که به طرز بسیار مشهودی چهار فصل دارد و روزهای خدا در آن با هم فرق دارند پس بی راه نیست که این هوای یکنواخت افسرده و خموده اش کند.
پس از آن از فضای دانشجویی بیرون آمدم و به اصطلاح با بیزینس من ها همراه شدم. البته پیش از این که از فضای آکادمیک و دانشجویی بیرون بیایم حرف های عاطفه را شنیدم. او علاوه بر تکرار برخی از مشکلات باقی دوستان دست بر روی خدمات گران و نامطمئن پزشکی در مالزی گذاشت. تجار نیز مشکلات خودشان را داشتند، آن ها از کندی گردش کار، نبودن سیستم جامع اطلاع رسانی، اقتصاد بسته، ادرات دولتی ناکارآمد و نیروی کار تنبل گله مند بودند.

از این میان تنبلی خصیصه است که خود مردم مالزی نیز به آن اعتراف دارند و باز از جمله روحیاتی است که با ما در تضاد است. ایرانی به واسطه شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه اش فردی عجول، پرکار، کم طاقت و سریع الانتقال شده است و در برخورد با مردم آرام، کند و در پاره ای موارد تنبل و بدقول این دیار به مشکل می خورد.
در همین رابطه بحث جدی تری با یکی از دوستان روزنامه نگارم داشتم. او که تجربه زندگی در مالزی را دارد، اکنون در کشور سوئد زندگی می کند. با توجه به این که سوئد کشوری است با تامین اجتماعی بسیار قوی بحث ما بیشتر حول محور بیمه های ناکارآمد دانشجویی، عدم وجود فضای مناسب برای کار و آینده نامعلوم چرخ خورد. خیلی از ایرانی ها نیم نگاهی به دریافت اقامت کشور دیگری را دارند که مالزی چنین شرایطی را برایشان مهیا نمی کند و به نظر آن ها زندگی در مالزی هدر دادن عمر است.
ایرانیان مالزی در این جستجوی من از هر دری سخن گفتند ولی در یک جمع بندی کوتاه مهم ترین مشکلات آن ها عدم امنیت، پلیس فاسد، آب و هوای بد، نبودن شغل، نظافت نامطلوب و بوی بد شهر، رستوران و گاهی خود مردمان بود. آنها همچنین به صورت پراکنده به رانندگی بد، آداب و رسوم زشت نظیر زدن بادگلو در جمع یا صحبت با تلفن همراه و با صدای بلند در فضای های کوچک، آتش بازی های وقت و بی وقت، سرو بافاصله و نامنظم غذا در رستوران ها، بدقولی، نژاد پرستی و سو استفاده از عدم تسلط ایرانی ها به زبان مالایی، تعطیلی های زیاد، خدمات پزشکی نامطمئن و … اعتراض داشتند.
در این میان اظهار نظر دو خانم دانشجو بسیار متفاوت بود. وقتی از آن ها که به نظر می رسید از تمکن مالی به نسبه خوبی برخورداند پرسیدم چه مشکلاتی در مالزی دارید گفتند:«دوشواری؟! دوشواری نداریم! اینجا یکه یکه» و بالاخره نفهمیدم این را با طعنه گفتند یا از ته دل!
