توریست مالزی
۲۲ خرداد ۱۴۰۰
توریست مالزی – ماهاتیر بنمحمد (زاده ۱۰ ژوئیه ۱۹۲۵) سیاستمدار و بنیانگذار توسعه مدرن در مالزی است. او از سال ۱۹۸۱ تا سال ۲۰۰۳ نخستوزیر مالزی بود. در سال ۲۰۱۸ نیز بار دیگر به مقام نخستوزیری این کشور دست یافت. ماهاتیر محمد در خاطراتش مینویسد:
به گزارش دنیای اقتصاد، پدرم محمد بناسکندر، شخصیتی عجیب بهویژه در موضوعات مرتبط با آموزش داشت. او به من آموخت که احترامی خاص برای یادگیری و دانش قائل باشم. پدرم تابع نظم و انضباط بود و به همین دلیل چندان مورد علاقه دانشآموزانش نبود. شاید این رفتار پدرم به واسطه مجوز سلطان مالزی بود که طبق آن پدرم میتوانست دانشآموزان خود را بابت درس نخواندنشان تنبیه کند و فرقی نمیکرد که این دانشآموزان از خانواده دربار و سلطنتی باشند یا انسانهای عادی و مردم کوچه و بازار، پدرم با کسی تعارف نداشت و طبق اصول و سیستم خود عمل میکرد. …
چشماندازم برای مالزی و سیاستهای من در راستای منافع و مصالح آحاد جامعه بود، نه حلقه یاران سیاسیام یا نورچشمیها و اعضای خانوادهام. من هرگز پول سیاهی از سرمایه ملی و شخصی را در اختیار فرزندان خود نگذاشتم و تمام آنچه به آنها اعطا کردم، امکان آموزش و مهارتآموزی و فرصت رشد و دانشاندوزی بود. آنها نیز هرگز چیزی از من طلب نکردند.
ما هرگز درخصوص مسائل سیاسی و یا تجاری با هم بحث نمیکردیم و آنها سرشان به کار خود گرم بود. یک نکته در خانواده ما به قانون تبدیل شده بود: من سرم به کشورداری گرم است و مشکلات آنها به خودشان مربوط است و خود باید راه چارهای برای مسائلشان بیابند.
به گزارش دنیای اقتصاد، پدرم محمد بناسکندر، شخصیتی عجیب بهویژه در موضوعات مرتبط با آموزش داشت. او به من آموخت که احترامی خاص برای یادگیری و دانش قائل باشم. پدرم تابع نظم و انضباط بود و به همین دلیل چندان مورد علاقه دانشآموزانش نبود. شاید این رفتار پدرم به واسطه مجوز سلطان مالزی بود که طبق آن پدرم میتوانست دانشآموزان خود را بابت درس نخواندنشان تنبیه کند و فرقی نمیکرد که این دانشآموزان از خانواده دربار و سلطنتی باشند یا انسانهای عادی و مردم کوچه و بازار، پدرم با کسی تعارف نداشت و طبق اصول و سیستم خود عمل میکرد. …
چشماندازم برای مالزی و سیاستهای من در راستای منافع و مصالح آحاد جامعه بود، نه حلقه یاران سیاسیام یا نورچشمیها و اعضای خانوادهام. من هرگز پول سیاهی از سرمایه ملی و شخصی را در اختیار فرزندان خود نگذاشتم و تمام آنچه به آنها اعطا کردم، امکان آموزش و مهارتآموزی و فرصت رشد و دانشاندوزی بود. آنها نیز هرگز چیزی از من طلب نکردند.
ما هرگز درخصوص مسائل سیاسی و یا تجاری با هم بحث نمیکردیم و آنها سرشان به کار خود گرم بود. یک نکته در خانواده ما به قانون تبدیل شده بود: من سرم به کشورداری گرم است و مشکلات آنها به خودشان مربوط است و خود باید راه چارهای برای مسائلشان بیابند.
