توریست مالزی
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
(هشدار: در این مطلب، قصه رمان «پنج زن» لو میرود)
توریست مالزی – محمد عبدی که بیشتر او را به عنوان منتقد فیلم و سینما می شناسند، در آخرین کتاب خود که رمان کوتاهی به نام «پنج زن» است و توسط نشر مهری در لندن منتشر شده، داستان زندگی یک مادر و چهار دخترش را روایت میکند که در چنبره درد و خیانت و نفرت، در یک دایره تباه، دور تسلسل می زنند و حتی توان کمک کردن به همدیگر را هم ندارند.
به گزارش بی بی سی، «پنج زن» جزو معدود رمانهایی است که در دوران کرونا میگذرد و در ادبیات امروز فارسی زبان، شرایط سخت دوران همهگیری یک بیماری کشنده را در جهان معاصر به تصویر میکشد؛ شرایط دردناکی که با رنج زنان سرخورده از دنیای مردانه درهم آمیخته و شرایط زنان ایرانی را در یکی از تاریکترین دوران خود نشان میدهد.
محمد عبدی در پاسخ به این سئوال که چرا همه این زنان در چنین رنج عمیقی به سرمی برند، میگوید: «پنج زن در دوره رنج نوشته شده، در دوره کرونا و اسارت در خانه که برای من غیر قابل تحمل بود. شاید این ناخودآگاه تلخیاش را دو چندان کرده. اما بخش خودآگاهش روایت رنجی است که همه می بریم، رنج تنهایی.»
«این را از دوست و استاد عزیزم ابراهیم گلستان قرض بگیرم که میگوید حتی اگر شما در کنار کسی هم بخوابی، باز تنها خوابت میبرد و تنها از خواب بیدار میشوی، گویی که تنهایی با ذات بشر آمیخته. حالا اینجا معضلات سیاسی و اجتماعی ایران هم اضافه شده و محدودیتها و مشکلات بیشتری را برای این زنان بوجود آورده، می توانم بگویم مشکلات ناشی از انقلاب اسلامی که حضور پر رنگی در دل داستان دارد.»
رمان با داستان مادر خانواده شروع میشود. زن سالمندی که ۱۹ سال است بدون حرکت و یا حتی تکلم بر تخت آسایشگاهی خوابیده و تنها دختر بزرگش، ثریا، به دیدنش میآید. مادر که حالا پیرزنی فرتوت و درهم شکسته است، زن زیبا و طنازی بوده که در جوانی و حتی میانسالی در رفاه و شادی زندگی میکرده است. عشاقی سینهچاک، شوهری دکتر، خانهای مجلل، و چهار دختر سالم و باهوش داشته. اما رابطه عاشقانه مادر و پدر با خیانت پدر از هم میپاشد.
مادر که همیشه خانهاش به روی مهمانیهای باشکوه باز بوده، در را به روی همه میبندد، پردههای سیاه به پنجرهها میآویزد و به طور وسواسگونهای به تمیز کردن خانه روی میآورد. تا اینکه یک روز خبر میرسد پدر خودکشی کرده و مادر که روی نردبان مشغول پاک کردن پنجرهها بوده، از طبقه پنجم پرت میشود پایین؛ حادثه شومی که معلوم نمیشود اتفاقی بوده یا عمدی به قصد خودکشی.
از آن روز سیاه، زندگی این پنج زن، سقوط میکند. مادر بیحرکت و بی زبان در آسایشگاه میماند. دخترها که مادرشان را باعث و بانی این فاجعه میدانند، ترک مادر کرده و فقط دختر بزرگتر گاهی به مادرش سر میزند. ثریا دختر بزرگتر، بدون یار و یاور، خود را زشتترین میداند؛ دلیلی که برای تنها ماندش پیدا کرده و هر روز او را بیشتر در چاه ویرانی فرو میکشد.
فرنگیس دختر دوم که با عشق با مرد دکتر ازدواج کرده و دو دختر دارد، در دوران کرونا به خیانت همسرش پی می برد. نسیم دختر سوم که خودش را با رنج سفر غیرقانونی وپناهندگی به لندن رسانده، نقاشی است غرق در مواد و الکل و سکس که میخواهد جنین به وجود آمده از یک تجاوز را سقط کند. و مهتاب دختر آخر در شهر رم در عشق استاد مسناش میسوزد و میسازد چرا که توان ابراز این عشق را ندارد.
تنهایی مهمترین وجه مشترک زنهای این خانواده است. و دومین نقطه مشترک آنها گیرافتادن در دایره یک فاجعه که انگار از عواقب آن گزیری برای اهالی آن خانه اعیانی نیست؛ خانهای که دیگر تبدیل به ویرانه شده و اهالی آن هر کدام به گوشهای فرار کردهاند، غافل از اینکه هر کجای دنیا بروند، فاجعه به دنبال آنها میآید. در رمان «پنج زن»، روایت از زاویه دید مادر و چهار دخترش شنیده میشود و مردان در روایت غایباند، در حالی که نویسنده خود مرد است.
در پاسخ به اینکه یک نویسنده مرد چطور میتواند به شخصیت زنان نزدیک شده و طوری از آنان بنویسد که قابل باور باشند، محمد عبدی، زنان را موضوع مورد علاقه خود عنوان توصیف میکند: « من نوشتن رمان را در سال ۲۰۰۶ آغاز کردم. سه فصل نوشتم و بعد متوقف شد. هر چه کردم فصل چهارم نیامد، تا این که در دوره کرونا – که حالا گیر افتاده بودیم در خانه – صدها بار آن سه فصل را خواندم تا بالاخره فصل بعدی هم آمد و همین طور هر شب ادامه پیدا کرد تا پایان.»
به گفته نویسنده، هیچ کدام این شخصیتها معادلی در دنیای واقعی ندارند، به جز نسیم: « برخی اتفاقات پیرامون نسیم، برای دختری که میشناختم رخ داده بود، اما به غیر از این اتصال بسیار اندک به واقعیت، همه چیز تخیل محض است.»
اما چرا زنان؟ آقای عبدی در پاسخ به این سوال میگوید: «زنان همیشه مسالهام بودهاند. برخی از محبوبترین هنرمندان زندگیام مثل اینگمار برگمان، کنجی میزوگوچی و بهرام بیضائی خودمان، متخصص پرداختن به زنان هستند؛ زنانی که در طول تاریخ هنر کمتر به آنها پرداخته شده، در حالی که این زنان هستند که زندگی را خلق می کنند. به همین دلیل پیچیدهتر از مردان هم هستند و روایتشان هم جذابتر و هم البته سختتر. می خواستم یک جهان خالص زنانه خلق کنم و راه را باز گذاشتم برای تخیل.»
نکته دیگر در رمان، چرخش راوی از سوم شخص به اول شخص است که گاهی دریک جمله راوی عوض شده و نوعی روایت را به سمت جریان سیال ذهن میبرد. اما دلیل این چرخش روایتی چه بوده است؟ آقای عبدی آن را تکنیکی میداند که برای زنجیر کردن سرنوشت مشترک افراد خانواده به کار برده است.
او میگوید: «عوض کردن راوی تکنیکی است که دوست دارم و فکر میکنم در دل این داستان کار میکند. جاهایی که ما داستان را از زبان یکی از شخصیتها می شنویم و ناگاه بلافاصله از زبان دانای کل. یعنی حتی در یک پاراگراف و حتی یک خط راوی عوض میشود. راوی اما همیشه در دل همین خانواده است. هر چهار خواهر و هم مادرشان و حتی دختر فرنگیس راوی میشوند و هم یک دانای کل هست که راوی است. روایت همه آنها به شدت با هم ترکیب می شود که هم همانندیشان را میرساند و هم سرنوشت مشترکشان را که با زنجیری نامرئی به هم پیوسته، آنقدر که راوی کل هم گویی گریزی ندارد و درگیر ماجرا می شود.»
تکنیک دیگری که فضای داستان را در برخی نقاط به سمت جریان سیال ذهن میکشاند، خرده روایتهایی است از دهان راویها که معلوم نیست چقدر حقیقی یا دروغین هستند. مثل داستان مادربزرگ مادر خانواده که به روایت او، با لیاخوف روسی میخوابد و از این آمیزش دختری چشم آبی به دنیا میآید و دختر در نهایت به پرورشگاهی به نام «ایران» سپرده میشود. یا وقتی مهتاب در شهر رم با قبرهایی به نام پدر و مادرش و حتی خودش روبرو میشود.
به نظر میرسد نویسنده به عمد هیچ نقطه روشنی در زندگی این زنان نگذاشته تا رنج موروثی و بیپایان آنها تا جایی پیش رود که به هجو برسد. دیگر نکتهای که درپایان این رمان کوتاه جلب توجه میکند، نبود صدای مردان است که به نظر میرسد آن هم عمدی است تا این هجویه تنهایی انسان معاصر کامل شود.
رمان با مرگ مادر و این جملات ناامیدانه تمام میشود: «مادر همینطور که با نفس بند آمده به زحمت سرفه میکرد، سعی کرد مرا ببوس را برای آخرین بار زمزمه کند. اما دید که دارد با صدای بلند آواز میخواند و صداش کاملا واضح و رسا در تالار آسایشگاه خالی، پیچیده است و مردگان همه به گوش ایستادهاند. بعد خودش را دید در یک تونل دراز که با شتاب میرود به قعر یک سیاهی بیپایان. آخر تونل نوری نبود. فکر کرد کاش میتوانست فقط برای یک لحظه برگردد که به مهتاب بگوید آخر تونل هیچ نوری نیست.»
اما گویی که دختران جوانتر برای آیندهشان برنامههای بلندپروازانهای دارند. فرنگیس میخواهد بعد از اتمام کرونا دست دو دخترش را بگیرد و از آن خانه پر از خیانت برود. نسیم که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، میخواهد بعد از دوران کرونا، با یک بلیت یک طرفه به ایران بازگردد. مهتاب اما کوچکترین فرزند خانواده، میخواهد بعد از کرونا و باز شدن مرزها، برود جایی دور تا بتواند داستان خودش و خواهرانش را بنویسد، شاید بر جریده عالم ثبت شود آنچه که بر او و زنان شبیه او گذشته است.
مادر که نماد نسل زخمی و شکست خورده از زمان انقلاب مشروطه تا بعد از انقلاب ۵۷ در ایران است، میمیرد تا جای خود را به نسلی دهد که حتی به قیمت جانش، حقاش را طلب میکند و به دنبال آزادی است و به سادگیها هم دست بردار نیست.
محمد عبدی متولد سال ۱۳۵۳ در تهران، فعالیت هنری خود را با نوشتن نقد و مقالات سینمایی در مطبوعات ایران در دهه ۷۰ خورشیدی شروع کرد. او علاوه بر انتشار چندین کتاب سینمایی و راهنمای فیلم، دو مجموعه داستان نیز منتشر کرده است. «مرگ یک روشنفکر و یازده داستان دیگر» و «از اپرا لذت ببر و شانزده داستان کوتاه دیگر». او همچنین داور چند جشنواره بینالمللی بوده و فیلمهای مستندی را در مورد هنرمندان ساخته است؛ از جمله مستندهایی در مورد ابراهیم گلستان، سوسن تسلیمی و رضا قاسمی.
توریست مالزی – محمد عبدی که بیشتر او را به عنوان منتقد فیلم و سینما می شناسند، در آخرین کتاب خود که رمان کوتاهی به نام «پنج زن» است و توسط نشر مهری در لندن منتشر شده، داستان زندگی یک مادر و چهار دخترش را روایت میکند که در چنبره درد و خیانت و نفرت، در یک دایره تباه، دور تسلسل می زنند و حتی توان کمک کردن به همدیگر را هم ندارند.
به گزارش بی بی سی، «پنج زن» جزو معدود رمانهایی است که در دوران کرونا میگذرد و در ادبیات امروز فارسی زبان، شرایط سخت دوران همهگیری یک بیماری کشنده را در جهان معاصر به تصویر میکشد؛ شرایط دردناکی که با رنج زنان سرخورده از دنیای مردانه درهم آمیخته و شرایط زنان ایرانی را در یکی از تاریکترین دوران خود نشان میدهد.
محمد عبدی در پاسخ به این سئوال که چرا همه این زنان در چنین رنج عمیقی به سرمی برند، میگوید: «پنج زن در دوره رنج نوشته شده، در دوره کرونا و اسارت در خانه که برای من غیر قابل تحمل بود. شاید این ناخودآگاه تلخیاش را دو چندان کرده. اما بخش خودآگاهش روایت رنجی است که همه می بریم، رنج تنهایی.»
«این را از دوست و استاد عزیزم ابراهیم گلستان قرض بگیرم که میگوید حتی اگر شما در کنار کسی هم بخوابی، باز تنها خوابت میبرد و تنها از خواب بیدار میشوی، گویی که تنهایی با ذات بشر آمیخته. حالا اینجا معضلات سیاسی و اجتماعی ایران هم اضافه شده و محدودیتها و مشکلات بیشتری را برای این زنان بوجود آورده، می توانم بگویم مشکلات ناشی از انقلاب اسلامی که حضور پر رنگی در دل داستان دارد.»
رمان با داستان مادر خانواده شروع میشود. زن سالمندی که ۱۹ سال است بدون حرکت و یا حتی تکلم بر تخت آسایشگاهی خوابیده و تنها دختر بزرگش، ثریا، به دیدنش میآید. مادر که حالا پیرزنی فرتوت و درهم شکسته است، زن زیبا و طنازی بوده که در جوانی و حتی میانسالی در رفاه و شادی زندگی میکرده است. عشاقی سینهچاک، شوهری دکتر، خانهای مجلل، و چهار دختر سالم و باهوش داشته. اما رابطه عاشقانه مادر و پدر با خیانت پدر از هم میپاشد.
مادر که همیشه خانهاش به روی مهمانیهای باشکوه باز بوده، در را به روی همه میبندد، پردههای سیاه به پنجرهها میآویزد و به طور وسواسگونهای به تمیز کردن خانه روی میآورد. تا اینکه یک روز خبر میرسد پدر خودکشی کرده و مادر که روی نردبان مشغول پاک کردن پنجرهها بوده، از طبقه پنجم پرت میشود پایین؛ حادثه شومی که معلوم نمیشود اتفاقی بوده یا عمدی به قصد خودکشی.
از آن روز سیاه، زندگی این پنج زن، سقوط میکند. مادر بیحرکت و بی زبان در آسایشگاه میماند. دخترها که مادرشان را باعث و بانی این فاجعه میدانند، ترک مادر کرده و فقط دختر بزرگتر گاهی به مادرش سر میزند. ثریا دختر بزرگتر، بدون یار و یاور، خود را زشتترین میداند؛ دلیلی که برای تنها ماندش پیدا کرده و هر روز او را بیشتر در چاه ویرانی فرو میکشد.
فرنگیس دختر دوم که با عشق با مرد دکتر ازدواج کرده و دو دختر دارد، در دوران کرونا به خیانت همسرش پی می برد. نسیم دختر سوم که خودش را با رنج سفر غیرقانونی وپناهندگی به لندن رسانده، نقاشی است غرق در مواد و الکل و سکس که میخواهد جنین به وجود آمده از یک تجاوز را سقط کند. و مهتاب دختر آخر در شهر رم در عشق استاد مسناش میسوزد و میسازد چرا که توان ابراز این عشق را ندارد.
تنهایی مهمترین وجه مشترک زنهای این خانواده است. و دومین نقطه مشترک آنها گیرافتادن در دایره یک فاجعه که انگار از عواقب آن گزیری برای اهالی آن خانه اعیانی نیست؛ خانهای که دیگر تبدیل به ویرانه شده و اهالی آن هر کدام به گوشهای فرار کردهاند، غافل از اینکه هر کجای دنیا بروند، فاجعه به دنبال آنها میآید. در رمان «پنج زن»، روایت از زاویه دید مادر و چهار دخترش شنیده میشود و مردان در روایت غایباند، در حالی که نویسنده خود مرد است.
در پاسخ به اینکه یک نویسنده مرد چطور میتواند به شخصیت زنان نزدیک شده و طوری از آنان بنویسد که قابل باور باشند، محمد عبدی، زنان را موضوع مورد علاقه خود عنوان توصیف میکند: « من نوشتن رمان را در سال ۲۰۰۶ آغاز کردم. سه فصل نوشتم و بعد متوقف شد. هر چه کردم فصل چهارم نیامد، تا این که در دوره کرونا – که حالا گیر افتاده بودیم در خانه – صدها بار آن سه فصل را خواندم تا بالاخره فصل بعدی هم آمد و همین طور هر شب ادامه پیدا کرد تا پایان.»
به گفته نویسنده، هیچ کدام این شخصیتها معادلی در دنیای واقعی ندارند، به جز نسیم: « برخی اتفاقات پیرامون نسیم، برای دختری که میشناختم رخ داده بود، اما به غیر از این اتصال بسیار اندک به واقعیت، همه چیز تخیل محض است.»
اما چرا زنان؟ آقای عبدی در پاسخ به این سوال میگوید: «زنان همیشه مسالهام بودهاند. برخی از محبوبترین هنرمندان زندگیام مثل اینگمار برگمان، کنجی میزوگوچی و بهرام بیضائی خودمان، متخصص پرداختن به زنان هستند؛ زنانی که در طول تاریخ هنر کمتر به آنها پرداخته شده، در حالی که این زنان هستند که زندگی را خلق می کنند. به همین دلیل پیچیدهتر از مردان هم هستند و روایتشان هم جذابتر و هم البته سختتر. می خواستم یک جهان خالص زنانه خلق کنم و راه را باز گذاشتم برای تخیل.»
نکته دیگر در رمان، چرخش راوی از سوم شخص به اول شخص است که گاهی دریک جمله راوی عوض شده و نوعی روایت را به سمت جریان سیال ذهن میبرد. اما دلیل این چرخش روایتی چه بوده است؟ آقای عبدی آن را تکنیکی میداند که برای زنجیر کردن سرنوشت مشترک افراد خانواده به کار برده است.
او میگوید: «عوض کردن راوی تکنیکی است که دوست دارم و فکر میکنم در دل این داستان کار میکند. جاهایی که ما داستان را از زبان یکی از شخصیتها می شنویم و ناگاه بلافاصله از زبان دانای کل. یعنی حتی در یک پاراگراف و حتی یک خط راوی عوض میشود. راوی اما همیشه در دل همین خانواده است. هر چهار خواهر و هم مادرشان و حتی دختر فرنگیس راوی میشوند و هم یک دانای کل هست که راوی است. روایت همه آنها به شدت با هم ترکیب می شود که هم همانندیشان را میرساند و هم سرنوشت مشترکشان را که با زنجیری نامرئی به هم پیوسته، آنقدر که راوی کل هم گویی گریزی ندارد و درگیر ماجرا می شود.»
تکنیک دیگری که فضای داستان را در برخی نقاط به سمت جریان سیال ذهن میکشاند، خرده روایتهایی است از دهان راویها که معلوم نیست چقدر حقیقی یا دروغین هستند. مثل داستان مادربزرگ مادر خانواده که به روایت او، با لیاخوف روسی میخوابد و از این آمیزش دختری چشم آبی به دنیا میآید و دختر در نهایت به پرورشگاهی به نام «ایران» سپرده میشود. یا وقتی مهتاب در شهر رم با قبرهایی به نام پدر و مادرش و حتی خودش روبرو میشود.
به نظر میرسد نویسنده به عمد هیچ نقطه روشنی در زندگی این زنان نگذاشته تا رنج موروثی و بیپایان آنها تا جایی پیش رود که به هجو برسد. دیگر نکتهای که درپایان این رمان کوتاه جلب توجه میکند، نبود صدای مردان است که به نظر میرسد آن هم عمدی است تا این هجویه تنهایی انسان معاصر کامل شود.
رمان با مرگ مادر و این جملات ناامیدانه تمام میشود: «مادر همینطور که با نفس بند آمده به زحمت سرفه میکرد، سعی کرد مرا ببوس را برای آخرین بار زمزمه کند. اما دید که دارد با صدای بلند آواز میخواند و صداش کاملا واضح و رسا در تالار آسایشگاه خالی، پیچیده است و مردگان همه به گوش ایستادهاند. بعد خودش را دید در یک تونل دراز که با شتاب میرود به قعر یک سیاهی بیپایان. آخر تونل نوری نبود. فکر کرد کاش میتوانست فقط برای یک لحظه برگردد که به مهتاب بگوید آخر تونل هیچ نوری نیست.»
اما گویی که دختران جوانتر برای آیندهشان برنامههای بلندپروازانهای دارند. فرنگیس میخواهد بعد از اتمام کرونا دست دو دخترش را بگیرد و از آن خانه پر از خیانت برود. نسیم که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، میخواهد بعد از دوران کرونا، با یک بلیت یک طرفه به ایران بازگردد. مهتاب اما کوچکترین فرزند خانواده، میخواهد بعد از کرونا و باز شدن مرزها، برود جایی دور تا بتواند داستان خودش و خواهرانش را بنویسد، شاید بر جریده عالم ثبت شود آنچه که بر او و زنان شبیه او گذشته است.
مادر که نماد نسل زخمی و شکست خورده از زمان انقلاب مشروطه تا بعد از انقلاب ۵۷ در ایران است، میمیرد تا جای خود را به نسلی دهد که حتی به قیمت جانش، حقاش را طلب میکند و به دنبال آزادی است و به سادگیها هم دست بردار نیست.
محمد عبدی متولد سال ۱۳۵۳ در تهران، فعالیت هنری خود را با نوشتن نقد و مقالات سینمایی در مطبوعات ایران در دهه ۷۰ خورشیدی شروع کرد. او علاوه بر انتشار چندین کتاب سینمایی و راهنمای فیلم، دو مجموعه داستان نیز منتشر کرده است. «مرگ یک روشنفکر و یازده داستان دیگر» و «از اپرا لذت ببر و شانزده داستان کوتاه دیگر». او همچنین داور چند جشنواره بینالمللی بوده و فیلمهای مستندی را در مورد هنرمندان ساخته است؛ از جمله مستندهایی در مورد ابراهیم گلستان، سوسن تسلیمی و رضا قاسمی.