توریست مالزی
۲۸ دی ۱۳۹۶
توریست مالزی – اسکندر آبادی کتابی منتشر کرده که آن را تلاش برای نفوذ به جهان تاریک نابینایان میداند. در این کتاب به یاری سه متن ادبی و یک گفتوگوی مفصل به دنیایی ناشناخته و پرابهامی گام میگذاریم که از آن چیز زیادی نمیدانیم.
به گزارش دویچه وله، کتاب “از چشم نابینایان” را “نشر ماهی” در ایران در ۲۸۴ صفحه به بهای ۲۲ هزار تومان منتشر کرده است. اسکندر آبادی برای تدوین کتاب “از چشم نابینایان” سه متن برجسته انتخاب کرده که محور آنها مشکل نابینایی است. اهمیت این سه متن و دلیل انتخاب آنها این است که نابینایی را نه به صورت امری نمادین یا مجازی، بلکه به صورت عینی و حقیقی مطرح کردهاند. به عبارت دیگر به خود نابینایی، به عنوان یک نقص یا علت جسمی پرداختهاند و آن را وسیله یا بهانهای برای طرح مسائل اجتماعی و سیاسی نکردهاند.
اسکندر آبادی میگوید: «مدتهاست که در زندگی نابینایان به طور اعم و زندگی خودم به نحو اخص مشغول کندوکاو هستم. سالهای سال است که مدام با پرسشهایی از این قبیل روبرو میشوم که ما دنیا را چطور تصور میکنیم، زندگی را چگونه میبینیم، چگونه تصویرسازی میکنیم و آیا مثلا خواب میبینیم؟ در گذشته معمولا از این پرسشها فرار میکردم، اما از یک موقعی نظرم عوض شد و فکر کردم که مردم حق دارند بدانند که ما کارهای روزانه و فعالیتهای ذهنی را چگونه انجام میدهیم. از آن زمان شروع کردم به خواندن این نوع ادبیات تا ببینم دیگران در این مورد چه میگویند.»
نخستین متن کتاب، رسالهای فلسفی است از دنی دیدرو، فیلسوف بزرگ دوران روشنگری و از مؤلفان اصلی “دائره المعارف”. جنبش فکری مهمی که در غرب و به دنبال تحولات رنسانس اذهان را بیدار و راه را برای انقلاب بزرگ فرانسه هموار کرد.
دیدرو در رساله “نامهای درباره نابینایان برای آگاهی بینایان” برداشت کهنه و عامیانه از نابینایی را به چالش میکشد. بیشتر مردم، حتی تا روزگار ما، نابینا را آدمی سرگشته و کمعقل میبینند و کوری را با جهل و نادانی مترادف میکنند. بدتر این که در جوامع سنتزده کوری را نوعی مجازات الهی تلقی میکنند، چون نابینایی، دست کم تا پیش از دوران مدرن، همیشه با فقر و تیرهروزی همراه بوده است.
در قدیم یا در جوامعی که همچنان گرفتار رسم و راه قدیم هستند، هیچ حمایتی از نابینایان وجود نداشته و فرد کور موجودی مفلوک و درمانده بود و انگل جامعه به حساب میآمد؛ حتی تنگدستان خود را از کورها برتر میدیدند، چون آنها حداقل از “دارایی” یا “نعمت بینایی” برخوردار هستند.
دیدرو در این رساله فلسفی که در قالب نامهای به همسرش نوشته، با دقتی فراوان، مشکل بینایی را، البته مطابق آخرین رهیافتهای روزگار خودش مطرح کرده است. او به جامعهای که نسبت به نابینایان به پیشداوریهای زیادی دچار بود نشان میدهد که برخلاف تصور، نابینایان هوش زیادی دارند و به کارهایی توانا هستند که چه بسا برای آدمهای بینا دشوار یا حتی غیرممکن است.
اما دیدگاه دیدرو بیش از هرچیز دیدگاهی بشردوستانه است. فیلسوف نامدار روشنگری بر حرمت انسانی افراد نابینا تأکید دارد، فارغ از کمبودهای جسمی آنها. این که نابینایان فراسوی تمام ویژگیها یا کاستیهای جسمانی با تمام انسانها برابر هستند و دارای حقوق تجزیهناپذیر.
داستان “سقوط کوران” نوشته گرت هوفمان نویسنده آلمانی است که در ایران چندان شناختهشده نیست. این رمان کوچک بر پایه تابلویی از پیتر بروگل، نقاش معروف هلندی استوار است. بروگل از چهرههای نامدار هنر رنسانس است و در سال ۱۵۶۵ در یک تابلو ۶ نابینا را نقاشی کرده که در راهی ناهموار به گودالی میلغزند و به دنبال همدیگر به پرتگاهی سقوط میکنند.
در این داستان بیوگرافیک نویسنده چندوچون آفرینش یک تابلوی معروف را به تفصیل بازگو میکند. با بیانی دلنشین شرح میدهد که نقاش چگونه این ۶ مرد نابینا را یافته، به عنوان مدل تابلوی خود انتخاب کرده و داستان سقوط آنها را روی بوم آورده است. این داستان به ویژه برای کسانی که به هنر دوران رنسانس علاقه دارند، بسیار جذاب است. نکته قابل توجه دیگر این است که در اینجا، بر خلاف رساله دیدرو، مطلب انتزاعی نیست، بلکه نویسنده افراد نابینا را وارد جامعه کرده و آنها را در رابطه متقابل با جامعه قرار داده است.
در این داستان در صحنههایی روشن رفتار ناشایست و جهالتآمیز مردم با نابینایان تصویر شده است. در سدههای میانه نابینایان تنها افرادی آسیبدیده و معلول نیستند بلکه شوربخت و نکبتزده نیز هستند. در دوران تسلط جهانبینی دینی، آنها از نگاه بیشتر مردم تاوان گناهان خود و دیگران را پس میدهند و مکافات الهی را تحمل میکنند.
سومین متن کتاب “از چشم نابینایان” داستانی به نام “سمفونی پاستورال” از آندره ژید است که سرگذشت یک دختر نابینا را در یکی از آبادیهای فرانسه اوایل قرن بیستم بازگو میکند. آندره ژید در ایران شناخته شده است و آثار او، به فارسی ترجمه شدهاند.
راوی داستان کشیشی نیکدل است که دختری یتیم و نابینا را به خانه خود میبرد و به همراه فرزندان خود بزرگ میکند. کشیش بنا به وظیفه ایمانی خودش در جهت آموزش و پرورش دختر تلاش میکند و از آنجا که دختر هم رویی زیبا و هم هوشی سرشار دارد، به او دل میبازد. همزمان پسر جوان کشیش هم به دختر دل میبازد که امری طبیعی است اما با واکنش تند پدرش روبرو میشود که سرنوشت او را با تلخکامی همراه میکند.
به دنبال ماجراهایی دختر با یک عمل جراحی بینایی خود را به دست میآورد. او از تماشای جهان شادی بیکرانی احساس میکند اما از نظر احساسی با بحرانی شدید روبرو میشود: از سویی خود را مدیون مهر و محبت “پدرانه” کشیش میداند و از سوی دیگر به پسر او دل باخته است. …..
این داستان مثل بیشتر آثار آندره ژید بر ناسازگاری اعتقادات یا باورهای متافیزیک با مقتضیات زندگی زمینی تأکید دارد. او نشان میدهد که در روزگار ما توسل به باورهای سنتی و آموزههای تعبدی نه تنها سعادتی به دنبال ندارد، بلکه انسانها را به سوی مصیبت و تیرهروزی سوق میدهد.
بخش آخر کتاب، گفتوگویی مفصل با اسکندر آبادی است که در آن باز و بیپرده از مشکلات نابینایی سخن گفته است. این که نابینایی کمبودی بزرگ است، یک نقص عضو که بر زندگی هرکسی اثری سهمگین باقی میگذارد اما شخص نابینا میتواند تا حدی از آسیبهای آن بکاهد. آبادی درک میکند که بینایان از روی کنجکاوی چیزهای زیادی درباره نابینایان به هم میبافند که خیلی به واقعیت نزدیک نیست.
او از کلیشههایی که در مورد نابینایان وجود دارد انتقاد میکند. نابینایان هم مثل همه افراد دیگر، بسیار متفاوت هستند، میتوانند تیزهوش یا کمهوش، باتربیت یا بیتربیت، خوشاخلاق یا عبوس و اخمو باشند. روشن است که همه آنها از مصیبت نابینایی رنج میبرند اما خیلی از آنها میتوانند با تکیه بر حواس دیگرشان و البته با تلاش و پشتکار فراوان، هم از زندگی لذت ببرند و هم به جامعه سود برسانند.
اسکندر به چند زبان خارجی مسلط است. اهل موسیقی است و چند ساز را به خوبی مینوازد.
به گزارش دویچه وله، کتاب “از چشم نابینایان” را “نشر ماهی” در ایران در ۲۸۴ صفحه به بهای ۲۲ هزار تومان منتشر کرده است. اسکندر آبادی برای تدوین کتاب “از چشم نابینایان” سه متن برجسته انتخاب کرده که محور آنها مشکل نابینایی است. اهمیت این سه متن و دلیل انتخاب آنها این است که نابینایی را نه به صورت امری نمادین یا مجازی، بلکه به صورت عینی و حقیقی مطرح کردهاند. به عبارت دیگر به خود نابینایی، به عنوان یک نقص یا علت جسمی پرداختهاند و آن را وسیله یا بهانهای برای طرح مسائل اجتماعی و سیاسی نکردهاند.
اسکندر آبادی میگوید: «مدتهاست که در زندگی نابینایان به طور اعم و زندگی خودم به نحو اخص مشغول کندوکاو هستم. سالهای سال است که مدام با پرسشهایی از این قبیل روبرو میشوم که ما دنیا را چطور تصور میکنیم، زندگی را چگونه میبینیم، چگونه تصویرسازی میکنیم و آیا مثلا خواب میبینیم؟ در گذشته معمولا از این پرسشها فرار میکردم، اما از یک موقعی نظرم عوض شد و فکر کردم که مردم حق دارند بدانند که ما کارهای روزانه و فعالیتهای ذهنی را چگونه انجام میدهیم. از آن زمان شروع کردم به خواندن این نوع ادبیات تا ببینم دیگران در این مورد چه میگویند.»
دیدرو، فیلسوف روشنگری
نخستین متن کتاب، رسالهای فلسفی است از دنی دیدرو، فیلسوف بزرگ دوران روشنگری و از مؤلفان اصلی “دائره المعارف”. جنبش فکری مهمی که در غرب و به دنبال تحولات رنسانس اذهان را بیدار و راه را برای انقلاب بزرگ فرانسه هموار کرد.
دیدرو در رساله “نامهای درباره نابینایان برای آگاهی بینایان” برداشت کهنه و عامیانه از نابینایی را به چالش میکشد. بیشتر مردم، حتی تا روزگار ما، نابینا را آدمی سرگشته و کمعقل میبینند و کوری را با جهل و نادانی مترادف میکنند. بدتر این که در جوامع سنتزده کوری را نوعی مجازات الهی تلقی میکنند، چون نابینایی، دست کم تا پیش از دوران مدرن، همیشه با فقر و تیرهروزی همراه بوده است.
در قدیم یا در جوامعی که همچنان گرفتار رسم و راه قدیم هستند، هیچ حمایتی از نابینایان وجود نداشته و فرد کور موجودی مفلوک و درمانده بود و انگل جامعه به حساب میآمد؛ حتی تنگدستان خود را از کورها برتر میدیدند، چون آنها حداقل از “دارایی” یا “نعمت بینایی” برخوردار هستند.
دیدرو در این رساله فلسفی که در قالب نامهای به همسرش نوشته، با دقتی فراوان، مشکل بینایی را، البته مطابق آخرین رهیافتهای روزگار خودش مطرح کرده است. او به جامعهای که نسبت به نابینایان به پیشداوریهای زیادی دچار بود نشان میدهد که برخلاف تصور، نابینایان هوش زیادی دارند و به کارهایی توانا هستند که چه بسا برای آدمهای بینا دشوار یا حتی غیرممکن است.
اما دیدگاه دیدرو بیش از هرچیز دیدگاهی بشردوستانه است. فیلسوف نامدار روشنگری بر حرمت انسانی افراد نابینا تأکید دارد، فارغ از کمبودهای جسمی آنها. این که نابینایان فراسوی تمام ویژگیها یا کاستیهای جسمانی با تمام انسانها برابر هستند و دارای حقوق تجزیهناپذیر.
نابینایی در هنر
داستان “سقوط کوران” نوشته گرت هوفمان نویسنده آلمانی است که در ایران چندان شناختهشده نیست. این رمان کوچک بر پایه تابلویی از پیتر بروگل، نقاش معروف هلندی استوار است. بروگل از چهرههای نامدار هنر رنسانس است و در سال ۱۵۶۵ در یک تابلو ۶ نابینا را نقاشی کرده که در راهی ناهموار به گودالی میلغزند و به دنبال همدیگر به پرتگاهی سقوط میکنند.
در این داستان بیوگرافیک نویسنده چندوچون آفرینش یک تابلوی معروف را به تفصیل بازگو میکند. با بیانی دلنشین شرح میدهد که نقاش چگونه این ۶ مرد نابینا را یافته، به عنوان مدل تابلوی خود انتخاب کرده و داستان سقوط آنها را روی بوم آورده است. این داستان به ویژه برای کسانی که به هنر دوران رنسانس علاقه دارند، بسیار جذاب است. نکته قابل توجه دیگر این است که در اینجا، بر خلاف رساله دیدرو، مطلب انتزاعی نیست، بلکه نویسنده افراد نابینا را وارد جامعه کرده و آنها را در رابطه متقابل با جامعه قرار داده است.
در این داستان در صحنههایی روشن رفتار ناشایست و جهالتآمیز مردم با نابینایان تصویر شده است. در سدههای میانه نابینایان تنها افرادی آسیبدیده و معلول نیستند بلکه شوربخت و نکبتزده نیز هستند. در دوران تسلط جهانبینی دینی، آنها از نگاه بیشتر مردم تاوان گناهان خود و دیگران را پس میدهند و مکافات الهی را تحمل میکنند.
نابینایی و طغیان عواطف
سومین متن کتاب “از چشم نابینایان” داستانی به نام “سمفونی پاستورال” از آندره ژید است که سرگذشت یک دختر نابینا را در یکی از آبادیهای فرانسه اوایل قرن بیستم بازگو میکند. آندره ژید در ایران شناخته شده است و آثار او، به فارسی ترجمه شدهاند.
راوی داستان کشیشی نیکدل است که دختری یتیم و نابینا را به خانه خود میبرد و به همراه فرزندان خود بزرگ میکند. کشیش بنا به وظیفه ایمانی خودش در جهت آموزش و پرورش دختر تلاش میکند و از آنجا که دختر هم رویی زیبا و هم هوشی سرشار دارد، به او دل میبازد. همزمان پسر جوان کشیش هم به دختر دل میبازد که امری طبیعی است اما با واکنش تند پدرش روبرو میشود که سرنوشت او را با تلخکامی همراه میکند.
به دنبال ماجراهایی دختر با یک عمل جراحی بینایی خود را به دست میآورد. او از تماشای جهان شادی بیکرانی احساس میکند اما از نظر احساسی با بحرانی شدید روبرو میشود: از سویی خود را مدیون مهر و محبت “پدرانه” کشیش میداند و از سوی دیگر به پسر او دل باخته است. …..
این داستان مثل بیشتر آثار آندره ژید بر ناسازگاری اعتقادات یا باورهای متافیزیک با مقتضیات زندگی زمینی تأکید دارد. او نشان میدهد که در روزگار ما توسل به باورهای سنتی و آموزههای تعبدی نه تنها سعادتی به دنبال ندارد، بلکه انسانها را به سوی مصیبت و تیرهروزی سوق میدهد.
نابینایی، یک فقدان
بخش آخر کتاب، گفتوگویی مفصل با اسکندر آبادی است که در آن باز و بیپرده از مشکلات نابینایی سخن گفته است. این که نابینایی کمبودی بزرگ است، یک نقص عضو که بر زندگی هرکسی اثری سهمگین باقی میگذارد اما شخص نابینا میتواند تا حدی از آسیبهای آن بکاهد. آبادی درک میکند که بینایان از روی کنجکاوی چیزهای زیادی درباره نابینایان به هم میبافند که خیلی به واقعیت نزدیک نیست.
او از کلیشههایی که در مورد نابینایان وجود دارد انتقاد میکند. نابینایان هم مثل همه افراد دیگر، بسیار متفاوت هستند، میتوانند تیزهوش یا کمهوش، باتربیت یا بیتربیت، خوشاخلاق یا عبوس و اخمو باشند. روشن است که همه آنها از مصیبت نابینایی رنج میبرند اما خیلی از آنها میتوانند با تکیه بر حواس دیگرشان و البته با تلاش و پشتکار فراوان، هم از زندگی لذت ببرند و هم به جامعه سود برسانند.
اسکندر به چند زبان خارجی مسلط است. اهل موسیقی است و چند ساز را به خوبی مینوازد.